My own Page

سرزمینی که مردم آن به شیوه راستی زندگی کنند.جایگاه هوشیاران و دانشمندان خواهند بود.

My own Page

سرزمینی که مردم آن به شیوه راستی زندگی کنند.جایگاه هوشیاران و دانشمندان خواهند بود.

شرح حال و سرگذشت پنجره کلاس

 

 

سرگذشت پنجره کلاس

 

 

 

 
 

وجودم سرد،قلبم شیشه ای، چشمانم اشکین از بارش باران های مداوم.  

 

من یک پنجره ام: پنجره ای که از دور شاهد شادی و خوشنودی دانش آموزان کلاس می باشد،اما نمی تواند خودش هیچ شادی را  

  

تجربه کند. من کسی هستم که از خانه و کاشانه خود دور افتاده،اما حتی توانایی آه کشیدن را هم ندارم.سال هاست که شب ها در  

  

کلاسی سردوتاریک زندگی می کنم،اما به امید دانش آموزانی که برای تحصیل می آیند،همچنان محکم و استوار ایستاده ام بدون انکه   

شکایتی داشته باشم.  

 

همیشه دانش آموزان برای مشاهده منظره خارج از کلاس به من خیره می شوند،اما چهره ای را که با مهربانی همچون دوستی  

 

 دلسوز به آنها خیره شده نمی بینند.با این حال علاقه ی من به آنها سرد نمی شود زیرا همیشه شاهد تلاش وکوشش آنها هستم و قلب  

 

 شیشه ایم با آنها انس گرفته.اما روزی همین دانش آموزان با شکستن قلب شیشه ای و پر احساسم وجودم را به آتش می کشند وبه  زندگی ام خاتمه می بخشند. 

 

گفتگو با خدا(داستان های آموزنده)

گفتگو با خدا

 

 

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟

من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید:وقت من بی نهایت است...  

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟ از خداوند پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان

اینکه انها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند   و بعد دوباره پس از مدت ها ارزو می کنند که کودک باشند. اینکه انها سلامتی خود 

 

 را از دست می دهند که پول بدست اورند وبعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی شان را بدست اورند. با اضطراب به اینده مینگرند و حال را  

 

فراموش می کنند. بنابراین انها نه در حال زندگی می کنند ونه در اینده. اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که انگار هرگز نمی میرند وبه گونه ای میمیرند 

 

 که گویی هرگز زندگی نکرده اند.دست های خدا دستانم را گرفت.برای مدتی سکوت کردیم. ومن دوباره پرسیدم:به عنوان یک پدر می خواهی فرزندانت کدام 

 

 درس های زندگی را بیاموزند؟ او گفت:بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد. همه کاری که انها می توانند بکنند این است که  

 

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.بیاموزند که درست نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند. 

بیاموزند که تنها چند ثانیه طول می کشد تا در قلب انان که دوستشان داریم زخم های عمیقی ایجاد کنیم. اما سال ها طول می کشد تا بتوانیم ان زخم ها را  

التهاب  ببخشیم.بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد .بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد. بیاموزند که ادم هایی هستند که انها را  

دوست  دارند ولی نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند.  با فروتنی گفتم:از شما به خاطر این گفتگو متشکرم.

 

ایا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟خداوند لبخندی زد وگفت:(فقط بدانند من اینجا هستم همیشه)