دعا
وقتی دعا میکنید دعایتان از این دنیا خارج می شود
وبه جایی می رود که هیچ زمانی نیست دعایت به
قبل از پیدایش جهان می رود ؛
دعایت به آنجایی می رود که همه در حال نوشتن تقدیر تو هستند
وتقدیر نویس مهربان عالم؛ تقدیرت را با توجه به دعایت می نویسد .
لاک های مناسب برای تابستان
صورتی کم رنگ:
رنگ همیشگی روزهای تابستان صورتی است. برای همه ی ماه های سال از این رنگ استفاده میکنند اما به هر حال رنگ صورتی در این فصل سال جای دارد و باعث
شادابی می شود.
رنگ یاسی:
رنگ یاسی ملایم با الهام از گلهای لیلیوم ساخته شده است. اگر شما به استفاده از رنگهای روشن ملایم در این فصل تابستان علاقه دارید، از این لاک استفاده کنید.
آبی فیروزه ای:
در میان لاکهای تند تابستانی همیشه رنگهایی مثل نارنجی، زرد، قرمز و. . . حضور داشتند اما امسال تابستان میتوانید از رنگ فیروزهای براق استفاده کنید.
سبز روشن:
برای بهار وتابستان، به هیچ وجه از رنگهای تند استفاده نکنید اگر به رنگ های ملایم علاقه دارید حتما به سراغ این سبز روشن و آرامشبخش بروید.
لیمویی براق:
رنگ زرد از آن دسته رنگهایی است که زیر آفتاب رنگ فوق العاده ای به خود میگیرد. تصور کنید لاک لیمویی براق با یک ست سبز روشن استفاده کنید. رنگ بسیار
زیبا و آرامش بخشی برای یک عصر تابستانی برای شما فراهم می آورد. این رنگ را با لباسهای گلدار هم هماهنگی بسیار زیبایی پیدا میکند.
سرگذشت پنجره کلاس
وجودم سرد،قلبم شیشه ای، چشمانم اشکین از بارش باران های مداوم.
من یک پنجره ام: پنجره ای که از دور شاهد شادی و خوشنودی دانش آموزان کلاس می باشد،اما نمی تواند خودش هیچ شادی را
تجربه کند. من کسی هستم که از خانه و کاشانه خود دور افتاده،اما حتی توانایی آه کشیدن را هم ندارم.سال هاست که شب ها در
کلاسی سردوتاریک زندگی می کنم،اما به امید دانش آموزانی که برای تحصیل می آیند،همچنان محکم و استوار ایستاده ام بدون انکه
شکایتی داشته باشم.
همیشه دانش آموزان برای مشاهده منظره خارج از کلاس به من خیره می شوند،اما چهره ای را که با مهربانی همچون دوستی
دلسوز به آنها خیره شده نمی بینند.با این حال علاقه ی من به آنها سرد نمی شود زیرا همیشه شاهد تلاش وکوشش آنها هستم و قلب
شیشه ایم با آنها انس گرفته.اما روزی همین دانش آموزان با شکستن قلب شیشه ای و پر احساسم وجودم را به آتش می کشند وبه زندگی ام خاتمه می بخشند.
گفتگو با خدا
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید:وقت من بی نهایت است...
در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟ از خداوند پرسیدم:چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان
اینکه انها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها ارزو می کنند که کودک باشند. اینکه انها سلامتی خود
را از دست می دهند که پول بدست اورند وبعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی شان را بدست اورند. با اضطراب به اینده مینگرند و حال را
فراموش می کنند. بنابراین انها نه در حال زندگی می کنند ونه در اینده. اینکه انها به گونه ای زندگی می کنند که انگار هرگز نمی میرند وبه گونه ای میمیرند
که گویی هرگز زندگی نکرده اند.دست های خدا دستانم را گرفت.برای مدتی سکوت کردیم. ومن دوباره پرسیدم:به عنوان یک پدر می خواهی فرزندانت کدام
درس های زندگی را بیاموزند؟ او گفت:بیاموزند که انها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد. همه کاری که انها می توانند بکنند این است که
اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.بیاموزند که درست نیست که خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
بیاموزند که تنها چند ثانیه طول می کشد تا در قلب انان که دوستشان داریم زخم های عمیقی ایجاد کنیم. اما سال ها طول می کشد تا بتوانیم ان زخم ها را
التهاب ببخشیم.بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد .بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد. بیاموزند که ادم هایی هستند که انها را
دوست دارند ولی نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند. با فروتنی گفتم:از شما به خاطر این گفتگو متشکرم.
ایا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟خداوند لبخندی زد وگفت:(فقط بدانند من اینجا هستم همیشه)
بیسکوییت
روزی زنی به فرودگاه رفت.و به ساعتش نگاه کرد.یک ساعت تا زمان پروازش باقی مانده بود زن به نزدیک ترین فروشگاه
رفت و یک کتاب و یک بیسکوییت خریداری کرد و کنار یک مرد که در حال خواندن روزنامه بود نشست و بیسکوییتش را باز
کرد هنگامی که اولین بیسکوییتش را برداشت دید که مرد نیز یک بیسکوییتی دیگر بعد از او برداشت زن متعجب شد . باخود
گفت:حتما حواسش نبوده واشتباهی یک بیسکوییت برداشته زن یک بیسکوییت دیگر برداشت و دید مرد نیز بعد از او یک
بیسکوییت دیگر برداشت زن عصبانی شد اما خود را کنترل کرد.و با خود گفت:که ایا قصد این مرد بی ادب چیست؟
و هر بار که زن یک بیسکوییت بر می داشت مرد نیز بعد از او یک بیسکوییت دیگر بر می داشت.
هنگامی که زن به بیسکوییت اخر رسید.با خود گفت:بگذار ببینم ایا این مرد پرو باز چه می کند؟و منتظر ماند
مرد بیسکوییت اخر را نصف کرد و تکه ای را را خودش برداشت این دیگر کمال پرویی بود ناگهان فرودگاه اعلام کرد که
وقت پرواز فرا رسیده است زن سریع خود را اماده کرد و از صندلی بلند شد.او تنها یک چشم غره به مرد زد و رفت .
هنگامی که برای تحویل بلیط هواپیما در کیفش را باز کرد با چیز عجیبی مواجح شد بیسکوییتی که خریده بود در کیفش
مانده بود.خیلی شرمنده شد
مرد بیسکوییت هایش را با زن تقسیم کرده بود.بدون انکه عصبانی یا خشمگین شود شود.
کریسمس مبارک
and heart to heart
from one place to another one
The warmth of Christmas
Merry Christmas every one
از قلب به قلب،
از یک مکان به مکان دیگر.
گرمی که کریسمس به همراه دارد
کریسمس، همه مباررررررک :)))
زیبا ترین دختر جهان بدون آرایش
مادر فلورنس